امیرحسین عبدی

اندیشه های فرهنگی سیاسی

امیرحسین عبدی

اندیشه های فرهنگی سیاسی

امیرحسین عبدی

ای مردم‼
از دو چیز بیشتر از هر چیز بر شما بیمناکم!
متابعت از هوای نفس و آرزو های دور و دراز!
پیروی از هوای نفس٬ انسان را از مسیر حقّ باز می دارد!
و آرزوی دور و دراز، آخرت را از یاد می برد!
نهج البلاغه /خطبه۴٢

کلمات کلیدی

۳ مطلب در آذر ۱۳۹۳ ثبت شده است

۳۰
آذر

asid

سلام بانو

با توام...

به توئی که فکر می کنی عاملان اسید پاشی، با نیّت "امر به معروف" دست به این کار زدند!!!

خوب گوش کن!

در دین من زن ها از بسیاری کارها، مثل جنگ و کار بیرون از خانه و سختی های اجتماعی و ... معاف شدند! چون خالق شان، آنها را برای ریحانه بودن و مدیریت احساسات و مهربانی آفریده بود.

اگر بین دو کشور اختلافی رخ دهد، جنگجوها، حق تعرض به زنان را ندارند و این است خدای من، که اطاعتش می کنم...

در تاریخ زن های بسیاری را از مسلمانان و غیر مسلمانان، سراغ داریم که قربانی خشونت ها شدند و حتی پیامبر دین من هم، از این قانون مستثنی نبوده و دخترش فاطمه(س) و نوه اش زینب(س) و رقیه(س) و ... از مصادیق آن خشونت ها بوده اند؛ که همه و همه قربانی جماعتی خاص شدند که حرام لقمگی، جز ذات شان بود.

و این قصه تمامی ندارد، تا زمانی که امویان و یزیدیان و ... نفس می کشند!

اما روی سخنم با توست که می گویی این کار، کار بچه بسیجی هاست!

اگر قرار بود بسیجی ها دست به این غلط بزنند که هشت سال سینه خودشان رو جلوی دشمن سپر نمی کردند!

یادت رفته بعد از انقلاب همین جوانان بسیجی بودند که مراقب اذیت کردن حرامیان بودند تا به تو آسیبی نرسد و از جسم و جانشان، برای سلامتی و امنیت تو گذشتند؟

همین شهید خلیلی آخری شان بود...

از بی‌بی‌سی و رادیو فردا و سیا نیوز و دیگر رسانه‌های اجنبی، نه گله‌ای دارم و نه حرفی با آنها دارم! چرا که دروغ گوئی و دشمنی، جزء ذاتشان است!

اما گله از توست؛ که می دانی قضیه چیست، ولی آب به هاون دشمن می ریزی و با او همسو و همفکر می شوی!

این قصه، ته ماجرا نیست و نخواهد بود، فردا سناریوی دیگری در راه است! سناریوئی که تفرقه اندازی مهمترین برنامه اش است، من و تو را به جان هم می اندازد تا بتواند در بین ما، کدخدایی کند.

آیا تو می دانی چند مادر شهید، از آخرین باری که پسرشان را موقع رفتن به جبهه بدرقه کردند و بیست و چند سال خیره به در هستند تا برگردند و تا الان حتی یک تکه از استخوانشان هم برنگشته، در کشور داریم؟ و آن پسران همان هایی اند که برای نسوختن صورت تو، سینه خود را سپر کردند!

قاتلان شهدای هسته ای را یادت هست؟

بسیجی ها بودند؟

آمریکائی ها بودند؟

نه!

خود فروخته گان وطنی بودند که با وعده "ملک ری" به آقایشان عمر بن سعد تاسی کرده بودند و نازنین نخبگان هموطنشان را، به شهادت رساندند.

تو چه می دانی امروز آرمیتا چه می کشد و پسر احمدی روشن چه آینده ای دارد؟

اینکه یه مشت حرام لقمه با پاشیدن اسید، درست در هفته اوّل محرم، که به نام هفته احیای امر به معروف ونهی از منکر نام گذاری شده، دست به چنین عملی بزنند، برای تو مشکوک نیست؟؟

قضاوت با خودت!

فراموش نکن برای ثانیه ثانیه افکارمان مسئولیم...

 

  • امیرحسین عبدی
۲۹
آذر

امام رضا


آن روزها من فقط یک کودک بودم که تو را به خاطر همبازی شدن با کبوترهای بقعه ‏هایت و آب خوردن از سقاخانه ‏ات با کاسه‏ های طلایی‏ اش، دوست می‏ داشتم.

آن‏چه از تو در خاطر کودکانه‏ ام مانده بود، نوازش پرهای رنگی خادمانت بر روی صورتم بود و عطر گلابی که وقت زیارت، لباسم را خوشبو می‏ کرد.

پدر مرا بر روی شانه‏ هایش سوار می‏ کرد تا در میان خیل جمعیتی که گرداگرد ضریح نورانی‏ ات می‏ چرخیدند، دستم به پنجره‏ های ضریحت برسد و بتوانم آن را ببوسم. بعد، پدر گوشه‏ ای می ‏نشست و زیارتنامه می‏ خواند و من بر روی سنگ‏ های مرمر صحن آیینه ‏ات، بازی می‏ کردم.

یک‏بار ضمن بازگشت از زیارت، در حالی که پدر کفش ‏هایم را از کفشداری می‏ گرفت، دستم از میان دست پدر رها شد و جمعیت مرا با خودش برد. هر چه چشم چرخاندم، پدر را ندیدم.

پای برهنه در حیاط شروع به دویدن کردم؛ آن‏قدر سراسیمه که کبوترها و یاکریم‏ هایت را که روی زمین مشغول گندم خوردن بودند، ترساندم و یک دفعه یک دسته کبوتر به هوا پرید! چند بار پدر را صدا زدم، اما وقتی جوابی نشنیدم، کم کم فریادهایم به بغض تبدیل شد و گریه ‏ام گرفت.

ازا ین که گم شده بودم، خیلی ترسیدم؛ با خودم گفتم شاید چون بچه بدی شده‏ ام پدر مرا از یاد برده است.

از خیال این‏که مرا رها کرده باشند و به حال خود گذاشته باشند، گریه ‏ام بیشتر شد.

یک دفعه یاد "بی‏ بی" افتادم که همیشه می‏ گفت: امام هشتم(ع)، غریب نواز است و دعای در راه ماندگان را اجابت می‏ کند.

یاد قصه صیاد و آهو افتادم که بارها "بی‏ بی" برایم تعریف کرده بود و پدر، عکس آن را در اتاق زده بود.

همان جا که ایستاده بودم، رویم را به طرف حرمت چرخاندم و مثل اوقاتی که مادر با تو حرف می‏ زد و دعا می‏ خواند، چشم‏ هایم را بستم و از دلم گذشت: یا امام رضا! اگر کمکم کنی، قول می‏ دهم که دیگر بچه خوبی شوم!

هنوز شیرینی خلوت با تو در دلم بود که جمعیت از هم شکافت و سایه پدرم بر سرم افتاد.

.

.

.

حالا دیگر همه می‏ گویند که من برای خودم کسی شده‏ ام و به قول معروف، سری تو سرها درآورده‏ ام؛

اما هنوز هر وقت کاسه‏ های طلایی سقاخانه‏ ات را می‏ بینم و صدای نقاره‏ خانه‏ ات هنگام اذان در گوشم می‏ پیچد، به یاد آن قولی می‏ افتم که به تو دادم و از خودم خجالت می‏ کشم.

چون این روزها صفا و صمیمیت کودکانه‏ ام را از دست داده ‏ام و از صداقت و معصومیت بچگی‏ هایم دور شده ‏ام و دیگر نمی‏ توانم با آن خلوص و سادگی با تو حرف بزنم.

احساس می‏ کنم مدت‏ هاست که زیر قولم زدم و بچه بدی شده ‏ام!

شاید بهتر باشد یک بار دیگر در حرمت گم شوم...

  • امیرحسین عبدی
۲۸
آذر

روزبهان

نشست صمیمی با دانشجویان دانشگاه روزبهان ساری (مازندران)

 

با موضوع:

دنیای این روزای من...

)استراتژی غرب در مدیریت روابط با مولفه بی حیائی(

سه شنبه 25 آذر ماه 93 ساعت 13

سالن آمفی تئاتر موسسه روزبهان ساری

ساری - کیلومتر یک جاده دریا

دنیای این روزای من

دنیای این روزای من

دنیای این روزای من

دنیای این روزای من

  • امیرحسین عبدی