امیرحسین عبدی

اندیشه های فرهنگی سیاسی

امیرحسین عبدی

اندیشه های فرهنگی سیاسی

امیرحسین عبدی

ای مردم‼
از دو چیز بیشتر از هر چیز بر شما بیمناکم!
متابعت از هوای نفس و آرزو های دور و دراز!
پیروی از هوای نفس٬ انسان را از مسیر حقّ باز می دارد!
و آرزوی دور و دراز، آخرت را از یاد می برد!
نهج البلاغه /خطبه۴٢

کلمات کلیدی

آدم باید دلش پاک باشد!

سه شنبه, ۹ دی ۱۳۹۳، ۰۸:۱۱ ب.ظ


DANESHJU

وَ لَا یَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِیُعْلَمَ مَا یُخْفِینَ مِن زِینَتِهِنَّ  سوره نور آیه 31

مبادا زنان پاى خویش را به زمین بکوبند تا آنچه از زینت شان که پنهان است، ظاهر شود.

این آیه، مهندسی اجتماعی خدا، برای خانم هاست و کاش یک مقدار به خدا اعتماد می کردیم!

اگر یک پزشک که در انسانیت و خطا کردن مثل ماست، به ما بگوید: باید قلبت را عمل کنم، ما با خیال راحت به علم او اعتماد می کنیم و قلب مان را در اختیارش قرار می دهیم تا هر جور صلاح دید، جراحی مان کند. تازه! فراموش نکنیم که قبل از عمل، برگه رضایت نامه ای را امضا می کنیم که اگر در زیر دستش تلف شدیم، کسی دکتر را مقصر نداند!

اما وقتی خدا، از ما چیزی می خواهد، به او توجه نمی کنیم و بعد، وقتی گرفتار می شویم و راه به جایی نمی بریم، می نشینیم و در مراسم قرآن به سر، بک یا الله، بک یا الله می خوانیم....!

خدا، در این آیه، از زن ها می خواهد که وقتی راه می روند، پاهای شان را به زمین نکوبند!!!

کاش می فهمیدیم که خدا به همه زن ها تذکر داده، که در جوامع ای که شیطان حکومت می کند، از نگاه های آلوده در امان نیستید و باید خودمان، دلمان، برای خودمان، بسوزد!

این مثال را زدم تا به این مطلب برسم:

تا چند سال دیگر، بین دوست و آشنا باید گشت تا، یک زن چادری پیدا کرد!

امروزه به خاطر حضور ماهواره ها و رسانه های تصویری، یک سونامی بزرگ بدحجابی در جامعه به راه افتاده که خانواده های معتقد و مذهبی هم با این سونامی در حال غرق شدن هستند و خودشان خبر ندارند!

کاش می فهمیدیم، خدایی که در کتاب بزرگ و جاویدش، به مسئله ساده «پا کوبیدن زن ها» توجه کرده، لابد این مسئله بسیار حائز اهمیت بوده که ما آن را ساده پنداشتیم!

کاش می فهمیدیم که بسیاری از مشکلات جامعه امروز، مربوط به بدحجابی ست!

بدحجابی شهرهای بزرگ کشور، به شهرهای کوچک هم سرایت کرده است.

دخترهای روستاهای کوچک هم جوری لباس می پوشند که اگر آن ها در شهرهای بزرگ ببینی، نمی شناسی!

دلم می سوزد برای مادران پیر و کم سوادی که در روز کنکور برای قبول شدن فرزندانشان در دانشگاه، ساعت ها پشت درب دانشگاه می نشینند و صفحات مفاتیح را یکی پس از دیگری ورق می زنند؛ می گردند تا دعای سریع الاجابه ای پیدا کنند به خیال اینکه قرار است یک اتفاق تاریخی بزرگ رقم بخورد!

و پدرانی که در تعمیرگاه ها و نانوایی ها و شرکت های خدماتی و ... جان می کنند تا هزینه تحصیل بچه هایشان را فراهم کنند...

آنها حاضرند در چاله تعمیرگاه ها بمانند، امّا فرزندان شان در چاله زندگی نمانند!

به برکت دانشگاه آزاد و غیر انتفاعی و پیام نور و شبانه و پودمانی و ...، فرزند، قبول می شود؛ در دانشگاهی، کیلومترها آن طرف تر....!

و دختری که تا دیروز از روی خجالت با پسر عموی خود، درست سلام و احوال پرسی نمی کرد، امروز وارد دنیای ناکجا آباد دانشگاه شهرستان های دیگر می شود.

وقتی می بیند در کلاس درس شان فقط اوست که چادر بر سر می کند، آرام آرام با این توجیه که «همه چیز که چادر نیست؛ اصل اینه که دل پاک باشه»، تبدیل به یک دختر مانتوئی می شود!

رفته رفته از اینکه برجستگی های بدنش پیدا شود، ابائی ندارد!

رفته رفته موهایش هم پیدا می شود؛ باز هم ابائی ندارد و با این توجیه که «حالا دو تار مو، ما رو به جهنم نمی بره»!

و بعدش هم استفاده از آرایش؛ با این توجیه که «ان الله جمیل و یحب الجمال».

و یک روزی می بینی با یک پسر در دانشگاه نشسته و بلند بلند می خندد، با این توجیه که «مثل داداشمه» و چقدر شماها سخت می گیرید؟!

خانم جان!

کاش این را بفهمی که وقتی به خودت می رسی و وارد فضای مردانه می شوی، قبل از اینکه خلقیاتت به چشم بیاید، زنانگی ات به چشم می آید. چیزی که تو در برنامه ریزی خدا برای بشر، قرار بود فقط به همسرت نشان بدهی!

از آنجایی می سوزم که وقتی به خانم دانشجوئی می گویم : چرا درس می خوانی؟ گلوئی صاف می کند و می گوید برای سربلندی کشورم! برای آبادانی ایران! برای...

و بعد از چند سال همان دختر را می بینم؛ با گرفتن لیسانس و ادعای زیاد، سر از بوتیک و فروشگاه لباس در می آورد و یا منشی شرکت یه آدم ... می شود با حقوق ماهیانه 250 هزار تومان بدون بیمه! به این توجیه «که می خواهم دستم در جیب خودم باشد»!

امروز تمام آن داداش هایی که در دانشگاه با او می خندیدند، او را رها کرده اند یا مشغول کار هستند یا برای خود، زندگی تشکیل دادند و  تنها اوست که سی بهار از عمرش گذشته و تا به حال چند خواستگار دیپلمه را به این بهانه که سوادشان از من کمتر بود، رد کرد و همین طور دنیای ما پُر شد از دختران بی شوهر و مردان بی زن!!!

و پسران جامعه هم که از ترس هزینه ازدواج، مهریه، مسکن و ...  از دخترها، جواب رد، شنیده اند و نتوانستند ازدوج کنند، مجبور هستند، « داداش » دخترای جامعه باشند! با هم به کافی شاب  و سینما بروند تا ببینند خدا چه می خواهد!

خانم جان!

یادت باشد؛ اگر پسری به خودش این اجازه را بدهد که قبل از ازدواج با دختری به کافی شاپ و ... برود، هیچ تضمینی وجود ندارد که بعد ازدواج، با کسانی دیگر به کافی شاپ نرود؛ آن وقت است که جز خودت، نباید کسی را ملامت کنی!

خانم جان!

آدم های قدیمی را، عقب افتاده می دانیم. اما کاش یک سری هم به آمار طلاق قدیمی ها بزنیم و ببینیم که در واقع این ما هستیم که عقب افتادیم...

  • امیرحسین عبدی

نظرات  (۱)

  • علیرضا رحمت آبادی
  • سلام بالاخره روز اتمام مسابقه فرارسید وکم لطفی شما باعث شد دست درجیب نرود وکسی برنده کارت شارزنشود

    خیلی ممنون ازحضور زیادتون یعنی واقعا هیچ کس....نامردا



    علیرضارحمت آبادی
    پاسخ:
    سلام دوست عزیز
    فکر کنم اشتباه گرفتید.
    موفق باشید

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی